این روزها صداهایی میشنوم، مثل صداهایی که آن روزهای کودکیام میشنیدم، آن روزهایی که پدر نبود
آن شبها که مادر گوشهایمان را میگرفت و میدیدیم روشن شدن آسمان را...
نقطههای کوچک نورانی
صداهایی که اگر در مدرسه بودیم ومیشنیدیم باید به طرف سنگرهای مدرسه
میرفتیم
بعید میدانم کسی در مدرسهاش سنگر داشته
اما ما داشتیم
این روزها صداهایی میشنوم از کسانی که از سنگرهایشان بیرون گریختهاند و حرفهایی میزنند که من هنوز معنی آنها را درک نمیکنم
شاید چون فکر می کنم هنوز دست مادرم روی گوشهایم است
با تمام روشنفکریمان عاجزیم از گفتن یک جملهی ناب
عاجزیم.
آوانویس
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1